جدول جو
جدول جو

معنی نیم کره - جستجوی لغت در جدول جو

نیم کره
(کُ رَ / رِ)
نصفی از کرۀ زمین: نیم کرۀ شمالی. نیم کرۀ جنوبی.
- نیم کرۀ مغز، هر یک از دو قسمت چپ و راست مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
نیم کره
نیمپادک
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
فرهنگ لغت هوشیار
نیم کره
((کُ رَ یا رِ))
هر نیمه کره زمین که به وسیله خط استوا جدا شده
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
لباس کوتاه مردانه یا زنانه که قسمت بالای تنه را می پوشاند، مجسمه ای که نیمۀ بالای بدن را نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
نصف کرۀ زمین که به وسیلۀ خط فرضی استوا جدا شده است مثلاً نیمکرۀ شمالی، نیمکرۀ جنوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرم
تصویر نیم گرم
آنچه نه داغ باشد نه سرد، ولرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم ترک
تصویر نیم ترک
کلاه خود، خیمۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
نوعی کمان تیراندازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرد
تصویر نیم گرد
نیم دایره، نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
هر چیز ناتمام، ناقص، ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(کِ رِ مَ / مِ کُ)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده:
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
امیرخسرو (از آنندراج).
نالۀ نیم کارۀ دل ماست
نفس سست رگ تمام نکرد.
ظهوری (از آنندراج).
، نیم ساخته. (غیاث اللغات).
- درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است:
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
فرخی.
- نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.
- نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
نیم ساخته. ناتمام. (غیاث اللغات). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی کار ناقص و به اتمام نارسیده و تمام نشده
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
نیم راه. نیمه راه. نیمۀ راه. وسط راه. در بین راه. رجوع به نیم راه شود.
- در نیم ره، به نیم ره، به مقصد نرسیده. به پایان راه نرسیده:
جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن
بگذاشته رکابش و برتافته عنان.
خاقانی.
اندیشه کنم که وقت یاری
در نیم رهم فروگذاری.
نظامی.
ز خود گرچه مرکب برون رانده ام
به راه تو در نیم ره مانده ام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ رَ / رِ)
بسیار کوچک. به غایت ظریف:
با لعل نیم ذرۀ خندان چو آفتاب
سایه نشین دیدۀ گریان کیستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم گنه
تصویر نیم گنه
گناه کوچک، خطای اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم مرده
تصویر نیم مرده
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ماه
تصویر نیم ماه
حالت تربیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه کاره
تصویر نیمه کاره
ناتمام نیمه کاره: (کنار آن (خندق) فاصله بفاصله خانه های نیمه کاره آجری دیده میشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کشت
تصویر نیم کشت
آنکه کاملا کشته و ذبح نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوز
تصویر نیم کوز
کسی که اندکی پشتش منحنی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوب
تصویر نیم کوب
آنچه را که کوبیده باشند ولی نه کاملا: نیم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم برش
تصویر نیم برش
نیم برشته. یا تخم مرغ (خایهء) نیم برش نیمرو
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه متوسط. توضیح پیاله خرد را (جام) نام است و کلان را (کاسه) و متوسط را (نیم کاسه) و (نصفی)، نوعی ظرفل چوبین نیم کروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه کرده
تصویر نیمه کرده
بدو نیم شده، تا نصف پر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بهر
تصویر نیم بهر
یکی از قسمتهای بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پری
تصویر نیم پری
حالت تربیع در ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم چرخ
تصویر نیم چرخ
نوعی کمان تیر اندازی که وزنه آن از 250 تا 100 من بود: کمان تخش: (خصم از شکوه عدل تو بگریخت چون شهاب از جرم نیم چرخ نجسته شهاب تو) (عثمان مختاری. چا. همائی. 477)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم چکمه
تصویر نیم چکمه
نیم موزه چکمه کوتاه: (شیاع واکس که قندره ها و نیم چکمه ها و امثال آنها را رنگ میزند بزمان ناصر الدین شاه قاجار)
فرهنگ لغت هوشیار
نیم رخ، نوعی تصویر خیالی که دارای نصف صورت و یک چشم و یک بازو و یک دست و یک پا میباشد و آن یا نر است یا ماده: نر دارای دست و پای و چشم و دیگر اعضای راست و ماده دارای دست و پای و چشم و دیگراعضای چپ است و چون آن دو بهم متصل کنند شبیه شکل انسان کامل گردد و چنین پنداشته انند که چون آن دو را از هم جدا کنند هریک بریک پا دویده بشتاب و سراسیمگی مخاطرات بسیار ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
مزدور کارگر، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کاری
تصویر نیم کاری
مزدوری: (دراز لعلش به درج تنگاری مه ازرویش بشغل نیم کاری) (امیر خسرو. فرنظا)، شاگردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم تنه
تصویر نیم تنه
آرخالق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیمه کاره
تصویر نیمه کاره
ناتمام
فرهنگ واژه فارسی سره